قشقایی
باتان اولدوز

قشقایی، زاده‌ی بیداد نیست

پیرو حزب حقیر باد نیست

قشقایی، زاده‌ی آزادگی ست

برسرش نیم تاج مردانگی ست

قشقایی، زاده‌ی تعظیم نیست

ارتباطش با خدا از بیم نیست

قشقایی، زاده‌ی آزادی است

ریشه‌هایش نفیِ استبدادی است

قشقایی، زاده‌ی آزار نیست

نوچه‌ و بازیچه‌ی بازار نیست

قشقایی، زاده‌ی دل‌تنگی است

سایه سار مهربان سادگی ست

قشقایی، زاده‌ی پیوست نیست

زیستگاهش درّه و بن‌بست نیست

قشقایی، زاده‌ی کوچ است و بس

درّه در فرهنگِ او پوچ است و بس

قشقایی، زاده‌ی تکرار نیست

پوشه‌ی پوسیده‌ی افکار نیست

قشقایی، زاده‌ی اندیشه است

ریشه‌هایش طعنه بر هر تیشه است

قشقایی، زاده‌ی امروزه نیست

در سرشتش وحشتی از زوزه نیست

قشقایی، زاده‌ی سرسختی است

تیرِ گز بر دیده‌ی بدبختی است

قشقایی، زاده‌ی زنجیر نیست

مرغِ طبعش تابعِ انجیر نیست

قشقایی، زاده‌ی قاف است و بس

بال‌هایش آسمان‌باف است و بس

قشقایی، زاده‌ی مرداب نیست

کوروشش نان و کریمش آب نیست

قشقایی، زاده‌ی جان است و بس

تار و پودش برق و باران است و بس

این را خبر گذاری مهر می نویسد:

جان عشایر از راههای بسته کوچ به لب رسید.

روزگاری کوچ زیباترین بخش از
زندگی عشایر کوچرو در زاگرس بود، روزگاری که زیبایی کوچ را می شد در نغمه های
ایلیاتی ها و آواها٬ نقش قالی و گلیمهای زنان و دختران، حکایتهای پیران و شوق
کودکان ایل ازتولد بره ها و بزغاله ها در مسیر کوچ، دید و شنید اما از پیرزن عشایر
ایلم که سوال می کنم "کوچ بهاره عشایر چگونه گذشت؟" آهی می کشد و لب می
گشاید که "رنگ رویم را ببین و از حالم هیچ نپرس

  

زندگی کوچ نشینی قدمتی به بلندای تاریخ دارد و از آن هنگام که بشر برای تامین نیازهایش، دام را اهلی کرد و به خدمت خود در آورد، زندگی کوچ نشینی آغاز شد و اکنون نیز پس از قرنها این نوع زندگی در بخشی از جغرافیای کشور جریان دارد.  اساس اقتصاد زندگي كوچ نشيني بر پايه دامداري است و دام بنیان معیشت زندگی کوچ نشینی را تشکیل می دهد و براین اساس علف مهمترین بهانه برای کوچ است.

 

هرجا علوفه و مراتع سرسبز باشد، عشایر به آنجا کوچ می کند. بهارها و پاییزها که به نیمه می رسند، کوچ عشایر آغاز می شود و از قشلاق به ییلاق و از ییلاق به قشلاق می روند و این حرکت جمعی هر ساله ادامه دارد.قرنهاست که در جغرافیای زاگرس مرکزی و جنوبی، عشایر بویراحمدی و قشقایی، بهار و تابستانهای گرم را در دامنه های سرسبز دنا و پاییز و زمستانهای سرد را در دشتها و مراتع کهگیلویه و تپه ماهورهای گچساران و در کنار رودخانه هایی همچون زهره، مارون و خیرآباد می گذرانند.بین قشلاقها و ییلاقها، عشایر در حرکت هستند و این زمان اگرچه سخت ترین بخش زندگی عشایر است اما خاطره انگیزترین نیز بوده و خاطرات تلخ و شیرین کوچ، تجربه های دیروز و حکایت های فردای عشایر است.

نغمه کوچ دیگر زیبا نیست

                                                                                                      

 

اما دیر زمانی است که نغمه کوچ دیگر زیبا نیست و جان عشایر از نبود راهی برای کوچ به لب رسیده است. راهی که "ایل راه" نام گرفته و قرنها قشلاق و ییلاق عشایر را به هم متصل می کرد و عشایر بی دغدغه از آن کوچ می کردند.اما ایل راهها و میان بندهای عشایری که مسیر کوچ ایل از گذشته تاکنون بوده اند طی سالیان گذشته به دلایلی از جمله احداث جاده ها، پروژه های عمرانی و واگذاری به کشاورزان و باغداران، بر عبور ایلات و عشایر بسته شده و این کوچ را به فصلی تلخ و پرالتهاب برای ایلیاتیها بدل کرده است.

براین اساس عشایر برای عبور از کوهها و دره های زاگرس مجبورند از جاده های ارتباطی شهرها عبور کنند که این عبور بی هزینه نیست و تلفات جانی و مالی فراوانی به عشایر وارد کرده و بارها خون عشایر و دامهایشان بر آسفالت سیاه جاده ها نقش بسته است.همچنین با بستن ایل راهها، عشایر مجبور اند به صورت ماشینی کوچ کنند که به همین دلیل زودتر به قشلاق و یا ییلاق می رسند و آنجا هم آماده حضور آنها نیست و از این رو جدال عشایر و مأموران منابع طبیعی خود حکایت دیگری است.

      راه را بی ر اهه کرده اند                                

 

                                                               

                         

 

                                                            

 

عشایر سالهاست که فریاد می زنند که "راهمان را بیراهه کرده اند" و بارها به مسئولین شکوائیه نوشته اند و حتی در یکی از سفرهای استانی دولت قبل به مسئولین کشوری التماس کردند اما هرگز این درد درمان نشد.

کوچ 11هزار و 200خانوار عشایر کهگیلویه و بویراحمد با جمعیت 70هزار و 762 نفر مدتی است که به پایان رسیده و عشایر در ییلاقهای رشته کوه زاگرس مرکزی سکنی گزیده اند اما سختی های کوچ در نبود "ایل راه"، امسال نیز زخمهای دیرینه عشایر را تازه کرد.

راههای زمینی را بر عشایر بسته اند و تنها آسمان برای کوچ عشایر باز است که هلی کوپتر نداریم از این راه کوچ کنیم.اراه بر عشایر بسته است. گویی عشایر متعلق به این سرزمین نیستند و غریبه اند.

ملا منصور یکی دیگر از عشایر منطقه دل پری از وضعیت کنونی عشایر دارد. او هم به می گوید:

مسیرهای ایل راه توسط منابع طبیعی به برخی افراد واگذار شده و آنها نیز اقدام به ایجاد باغ کرده اند و راه کوچ عشایر را بسته اند.

وی ادامه می دهد: در نبود ایل راه عشایر مجبور هستند با کامیون کوچ کنند که بسیاری از عشایر از بضاعت مالی کمی برخوردارند و قادر به پرداخت کرایه نیستند.

وی می گوید: حمل و نقل گوسفندان با کامیون در مسافتی 200 کیلومتری حداقل 1000000(یک میلیون) تومان هزینه دارد و البته بعد از گران شدن بنزین و گازوئیل بیشتر شده و به نظرتان یک فرد عشایری این هزینه را از کجا تامین کند.

                                                                                     

 

بارها به مسئولین نامه نوشته ایم

ایل راهها مسیر عبور عشایر از گذشته های دور بودند و ما تا یادمان می آید از یک مسیر مشخصی کوچ می کردیم.

اسحاق احمدی شورای محترم تیره دیزجانی از طایفه کشکولی می فرماید: بارها به مسئولین گفته ایم و نامه نوشته ایم که حداقل در حریم جاده ها، مسیری برای عبور عشایر مشخص کنند تا هرساله شاهد تلفات جانی و مالی عشایر نباشیم.وی تلفات جانی و مالی عشایر طی سالهای گذشته را بسیار زیاد عنوان می کند و می گوید: قبلا در جاده ها ماشین های کمتری عبور می کردند اما اکنون ترافیک جاده ای بالاست و امکان تردد در حریم این جاده ها نیز وجود ندارد.انگار مال و جان عشایر ارزشی برای مسئولین ندارد و هرساله باید شاهد زیر گرفتن عشایر و یا گوسفندان توسط ماشینها باشیم.حتی اتراقگاههای عشایر در فصل کوچ نیز از آنها گرفته شده .به دلیل نبود اتراقگاه عشایر مجبور هستند مسیر بیشتری را برای رسیدن به مکانی برای استراحت بپیمایند.در برخی جاها که می خواهیم بایستیم استراحت کنیم، برخی از افراد اهل روستاهای همجوار می آیند و ایجاد مزاحمت می کنند.

 

28 پرونده تصرف ایل راه در مراجع قضایی

برخی اوقات عشایر مجبور هستند بین مزارع کشاورزی عبور کنند که منجر به درگیری عشایر و کشاورزان می شود.در شهرستان کهگیلویه هم ایل راهها تصرف شده و مسیرها تغییر یافته و عشایر از روی خطوط انتقال گاز عبور می کنند.اکثر تصرفات در مسیر ایل راه ایل بویراحمد علیا و ایل قشقایی که از گچساران به سمت یاسوج، کاکان و سمیرم می روند، رخ داده است و علاوه بر تصرف در این ایل راهها، ابنیه هایی نیز ساخته شده است.28 پرونده تصرف ایل راه و میان بند تاکنون در استان تشکیل و به مراجع قضایی تحویل داده شده است.ایل راهها جاده هایی مالرو هستند. عشایر توقع ندارند این جاده های پر دست انداز هموار شوند یا تن پوش سیاه آسفالت برتن کنند و با خط سفید و تابلوهای آبی و قرمز تزیین شوند. آنها راهشان را خوب بلدند و تنها توقعشان این است که راه بر آنها بسته نشود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 با تشکر از جناب اقای کرامت نظری ارخلو

 قرقاج مي بالد و مي نالد!

  قرقاج چيست؟قرقاج كجاست؟آيا قرقاج فقط يك رود است؟ اگر بهمن بيگي نبود آيا قرقاج همين جايگاه را داشت؟ قرقاج چه برتري  نسبت به روخانه هاي ديگر دارد كه  نسلهاي گذسته و حال  قشقايي به خصوص افراد تحصيل كرده اينگونه سنگ آن را به سينه مي زنند و در غمها ، شادي ها،جشن ها و دلتنگي ها به آن مي انديشيند و در اشعار و نوشتار و گفتار خود به آن مي بالند.

 اينها نمونه اي از  سؤالات فراواني است  كه  بسياري از مردم و افراد ايل قشقايي  به خصوص جوانان از خود يا از شما  مي پرسند. 

 قرقاج نام يكي از رودخانه هاي بزرگ استان فارس مي باشد كه از سرچشمه هاي كوههاي بن رود واقع در  روستاي زنگنه پشت كوههاي دشت ارژن و از كوههاي كوه نار سرچشمه مي گيرد و ازمسير روستاهاي خان زنيان، خانه خويس، كوار ،جهرم ،قير و كارزين و غيره   گذشته و استان فارس را طي كرده و  به رودخانه مند تغيير نام داده و دراستان بوشهر به خليج فارس مي ريزد،

 قرقاج (قره آغاج) به زبان تركي يعني درخت سياه يا درخت تيره رنگ(قره=سياه،تيره - آغاج= درخت بزرگ)

 قرقاج واژه است مثل ميليونها و ميليارها نام  و واژه ديگر در تمام جهان،نه رنگ كلمه قره اش تيره تر از رنگهاي قره ديگر است ونه  آغاج ش زيباتر يا  بلند تر از درختان ديگر،  نه طولاني ترين رود است و نه پر آب ترين،  مانند رودهاي بزرگ جهان  از وسط يك شهر بزرگ يا  پايتخت يك كشور  هم نمي گذرد.

 شايد تنها فرقش اين است كه  برخلاف رودهاي ديگر جنوب و غرب ايران كه در اكثر نقاط از بين كوههاي صخره اي و غير قابل دسترس  رشته كوه زاگرس مي گذرند وحاشيه آنها قابل دسترسي و سكونت نمي باشد ، قرقاج درانتهاي ترين قسمت كوههاي زاگرس در استان فارس جاري مي شود، جايي كه ارتفاع كوههاي زاگرس كم شده و تبديل  به دامنه هاي كم شيب و دشتهاي وسيع  در منطقه شيراز، قره چمن، كوار، جهرم ، فيروز آباد،قير و كارزين و دشتهاي ديگر مي شود.

به همين خاطر رودخانه قرقاج  از مسيرهاي خاكي نرم تر، دامنه هاي كم شيب و قابل دسترس تر، عبور كرده كه باعث بوجود آمدن مراتع وچراگاههاي وسيع ، زمين هاي مرغوب و پر درخت ودرختچه براي دامداري و كشاورزي  شده  و ازهمه مهم تر در امتداد مسير ايل راه ايل بزرگ قشقايي كه دامداران و مرتع داران بزرگ 100ساله اخير بوده اند  قرارداشته و نياز هاي  آب و علف گله هاي گوسفند و رمه هاي اسب و شتران آنها را برطرف مي كرده است.

 اما آنچه قرقاج را از ديگر رود ها متمايز كرده است ياد قرقاج است!

 نام و ياد قرقاج تاريخ را به يدك مي كشد، قرقاج حاصل دلتنگي هاي يك ايل و يك قوم است،حاصل دلتنگي نسلهاست،بود و نبود ،پيدايش و فروپاشي يك ايل را در ياد دارد٬ايل بزرگ قشقایی.

دردها و دغدغده هاي  پيدا و پنهان يك ايل است كه هيچگاه  بر زبان نرفته و نمي رود، حاصل  بغض هاي متراكم مردان و زنان قشقايي است كه به شكل  اشك جاري  شده و روان گرديده است.

ايل قشقايي با نامش جوشيده و خروشيده است،پابه پاي قرقاج رفته و آمده است،كوچيده،بارانداخته،حركت كرده و آرام گرفته است،قرقاج انعكاس حاشيه جغرافيا در متن تاريخ است،نام قرقاج ذهن را به بازي مي گيرد،يادش  گاهي شادي مي آورد و غصه ها را  مي برد ، گاهي  غم ودرد مي آورد و شادي مي برد.

  قرقاج ساحلش احساس برانگيز است،ذوق پرور است ، درد و غم مي ستاند، طنز و نغز بيرون مي دهد، با مرور يادش ذوق مي آيد دست درگردن حس مي اندازد و با تكرار  نامش  حس مي رود دست به دست دل مي دهد و با ذهن بازيها مي كند  .قرقاج از سردسير خاطره ها سرچشمه مي گيرد و دشت گرمسير يادهاي  انسانها را دور زده ، قبل از آنكه  نياز لب هاي تشنه را برآورد ،آرزوهاي  روح تشنه آدمي را سيراب مي كند،

 اما قرقاج زماني به بلنداي نامش قرقاج بود و به نامش مي نازيد، اما اكنون بار سنگين نامش را هم به زور به يدك مي كشد، ديروز قرقاج خستگي ها را با خود مي برد، امروز خاطره ها و دلبستگي ها را، قرقاج 80-60  سال پيش با قرقاج كنوني تفاوت فراواني دارد، قرقاج مي خروشيد ،مي پيچيد ، مي غلطيد و طغيان مي كرد، مدتهاست كه طغيان نمي كند ،اكنون از قرقاج رمقي بيش  نمانده است،

  از آن چادرهاي سياهي كه رو به  وسعت جاري رود بر افراشته مي شد وگله گوسفندان، رمه اسبها و شترها كه زماني نه چندان دور تشنگي هايشان را بر طرف مي كردند،ديگر اثري نيست.

قرقاجي كه در دامنه كوههاي مشرف به آن جنگلهاي انبوه درختان تا حاشيه رودخانه پيشروي كرده و ادامه داشته است؟قرقاجي كه حاشيه آن از  بيشه زارهاي بسيار زيبا پوشيده شده بوده و پرندگان زيباي ساحل نشين  و چرندگان و حيوانات مختلف اهلي و وحشي را در خود جاي داده بوده است.

قرقاجي كه در مسيرخود هزاران پيج و خم زيبا و برمهاي عميق و دل انگيز داشته و در آن ماهي هاي زيبا ، بزرگ  ،رنگارنگ و قشنگ گردش و طنازي مي كرده اند. قرقاجي كه  ياد آور دوران  ثروت ، قدرت ،شوكت وابهت و اقتدار ايل قشقايي بوده است،

 قرقاجي كه ياد آور و داغدار حضور و عبور دختران و زنان زيباي رنگين پوش و خوش پوش ايل قشقايي بوده  است ، زناني كه لباسهاي رنگارنگ را در آبش شسته و در كناره هايش براي خشك شدن پهن مي كردند،دختراني كه زلفهاي خود را در آب اين رود  بارها و بارها شسته ، شانه كرده و رفته اند.پسراني كه در گرماي تابستان در برمهاي قرقاج آب تني كرده و تن خسته خود را به دست جريان جاري و زلال رود سپرده اند .

   قرقاجي كه در گدارهاي گذر ايل  وعده گاه جوانان  بيقرارعاشق با دختران دلبند و هواخواه خود  بوده كه ديداري تازه كنند و در نگاهشان هزاران كلام عاشقانه رد و بدل شود.قرقاجي كه ياد آور هلهله  شادي ها  يا فرياد غم هاي ساحل نشينانش ، صداي ني لبك چوپانان و صداي دلنشين آوازهاي  دختركان نوجوان  بوده است واكنون اثري از آنها نيست.

 اكنون از قرقاج فقط روياي يك رود در ذهنها ويادها مانده است!

 ايجاد باغها و طرح هاي كشاورزي در كنار رود، نصب پمپ ها و تلمبه هاي آب، انشعاب جويها و كانالهاي فراوان جهت آبياري طرح هاي كشاورزي  در چم ها  و دشتها، ، استفاده شهرها و روستاها از آب رود، احداث كارخانه هاي توليد  شن و ماسه و سنگ شكن در كنار يا بستر رودخانه كه سنگها و شنهاي كف رودخانه را حمل كرده وعلاوه بر استفاده آب رودخانه باعث تغيير مسيرو تغيير شكل  و فرسايش رودخانه قرقاج  گرديده اند از عوامل از بين رفتن زيبايي رود قرقاج مي باشد.

 احداث راههاي زياد ماشين رو در حاشيه هاي قرقاج و استفاده بي رويه  گردشگران از از معدود درختان باقيمانده كنار رود براي تهيه  هيزم كباب،تقريبا"هيچ درختي را باقي نگذاشته است

استفاده فراوان شهرها ، روستاها و صنايع  از مواد صنعتي،  شيميايي و شويندها و پاك كننده ها   و نهايتا" انتقال آن به رودخانه قرقاج باعث تغيير اكوسيستم اين رودخانه شده و علاوه بر از بين رفتن نسل ماهي ها ، قورباغه ها ،حشرات و موجودات آبزي،  بسياري از گياهان كوچك ، جلبكها ، بيشه زارها را نيز از بين برده ، حاشيه رودخانه را از گياهان خالي كرده به طوري كه الان تقريبا" هيچ نوع گياهي در حاشيه متصل به رود سبز نمي شود و زيبايي اصلي  و چشم انداز رود را از بين برده است.

 پايين رفتن سطح آبهاي زير زميني و خشك شدن چشمه ها وسرچشمه هاي آن باعث كم شدن آب رود و تقريبا" خشك شدن آن شده است

  با توسعه ادوات كشاورزي، تراكتور ، پمپها و تلمبه هاي آبياري، چم هاي پر از درخت  قرقاج  تبديل به باغهاي شخصي شده است كه با ديوارهاي بلند محصور شده، وبه خاطر عدم تناسب در  شكل ، نوع ، اندازه و ارتفاع درختان و ناهمگوني آنها   حاشيه رودخانه چشم انداز زيبايي  نداشته و نه حركت جوي آب و زمزه جريان رود  احساس مي شود ، نه خنكاي سايه درختان بلند و رفع خستگي رهگذران ونه  نسيم خنك و دلنواز جاري از سمت رود .

 جاده هاي جديد ،  وفورخودروها ،فراواني ،ارزاني و دسترس بودن تفنگها ، اوقات فراغت  زياد  ، نسل هاي جديد بيكار شهري و روستايي ، نسل پرندگان  زيباي ساحل نشين قرقاج،اردكها ،مرغابيها و غازها و لك لك ها وغيره) را از بين برده است و فراواني تورهاي ماهيگيري ، قلابها ، طعمه هاي ارزان ، تميز و در دسترس بودن آنها  و مواد  شيميايي كلر دار و تبليغات  لذتهاي كاذب ،نسل  ماهي هاي قرقاج را نيز تمام كرده است.

 *)   80-60 سال پيش نزديك ترين و تنها  راه ارتباطي بين شيراز و بندر بوشهر و تنها پل ارتباطي  بر روي رورخانه قرقاج در بين روستاي خان زنيان و دشت ارژن قرار داشته  و حمل و نقل كالا از بندر بوشهر به شيراز از اين طريق صورت مي گرفته و همچنين نيروهاي انگليس  كه در بوشهر مستقر بوده اند از اين راه  به  شيراز رفت و آمد مي كرده اند ومدت زيادي حفظ و حفاظت از راه فوق به عهده ايل خان قشقايي بوده است (در آن موقع ارتش و نيروي نظامي منسجم در دولت وجود نداشته و حفظ امنيت راهها  از دست راهزنان و دزدها و گردنه بگيرها براي تجار شيراز و دولت مركزي از ارزش بالايي برخوردار بوده است)

 *)جنگ اصلي بين نيروهاي قشقايي در بيرون راندن انگليسي ها  ازكشور در كنار رود قرقاج در خان زنيان شروع شده و منجر به درگيري ها و جنگهاي بعدي شده است

*)قسمت اعظم مسير كوچ ايل قشقايي در امتداد اين رود بزرگ  انجام مي گيرد، منطقه اي به نام  قرقچي در اطراف خان زنيان در هنگام كوچ بهاره محل چراگاه  ايلخاني قشقايي صولت الدوله قشقايي بوده و ضمن  اتراق چندين روزه در اين محل به شيراز رفته  و  كارهاي نظير زيارت ، خريد  و فروش، ديد و بازديد با مقامات شيراز  را انجام داده  و برمي گشته است.( اين ييلاق هنوز به همين نام( اما با تغيير 100% شكل آن )در منطقه وجود دارد).

 *)اما يكي از دلايل اصلي برتري قرقاج نسبت به رودهاي ديگر نگرش استاد مرحوم آقاي محمد بهمن بيگي  بنيانگذار آموزش عشايري مي باشد كه دركتابش به نام(( اگر قرقاج نبود)) به قلم زيبايي بيان شده است  و پس از اينكه به اروپا و آمريكا سفر مي كند بعد ازمدتي فقط به دليل خاطرات شيرين خود از رودخانه قرقاج و دلبستگي هايش به اين رود  به ايران برمي گردد و با ايجاد آموزش عشايري به باسوادكردن  فرزندان ايل قشقايي همت مي گمارد و به همين خاطر تحصيل كردگان ايل قشقايي بر اين باورند كه قرقاج نقش بسيار موثري در فرهنگ ايل داشته و اگر قرقاج نبود خيلي از پيشرفتهاي ايل قشقايي هم شكل نمي گرفت.

  من نيز به عنوان عضو كوچكي از ايل قشقايي رودخانه هاي زيادي را ديده ام اما هيچكدام احساس قرقاج را برايم نداشته است.

 

 

پس از سالها هنوز هم وقتي ازپل قرقاج و اطراف آن مي گذرم دلم ميگيرد و مي انديشم كه من چه زود بزرگ شدم و قرقاج چه زود كوچك.

 قرقاج اگر چه آبش كم شده است اما يادش در اذهان هنوز روان است و جاري.هنوز هم مي رود و رواني ياد دوستان و مردمان علاقه مندش را به دور دست روياها مي برد.

                                                                             

 

 به یاد پدر دلسوز ایل

استاد محمد بهمن بیگی

 

 

                             روزی که رفت...

روزی که سواحل زیبای شور چای را رها کرده و پس کوچه های خاکی و گل گرفته ی شهر را برگزیدیم.

 

روزی که هیبت و بلندای (بنو داغ)و( گی داغ )را  با کلمه ای به نام شهر عوض کردیم.

روزی که تماشای گله های بز کوهی و کبک را در نسه تل و گی داغ فراموش کرده و در گوشه ی خانه ای  به دیدن سریال های نامفهوم نشستیم و تاره تاره کردیم که شاید چشمانمان به دیدن بز یا میشی و یا خرگوشی در تلویزیون روشن شود و غافل از اینکه هر چه می دیدیم گرگ بود و کفتار!اری گرگ!

روزی که (قازان دلان )و (مورچالوق ) را سدی در برابر رشد و شکوفایی دیدیم و از ریشه کندیم و به جای ان درختی از جنس شهر رویاندیم.

اری!روزی که کیکم و بوروق را از یاد بردیم و درخت بی خاصیتی همچون کاج را برای سایه برگزیدیم.

روزی که چشمه های خرسان و قافار و ...را جا گذاشتیم و با اهدای قسط های پی در پی و چک های بی برگشت ٬یخچال های 12 فوتی برای خود ارمغان اورده تا با گرفتن لیوانی به زیر ان ابی با طعم نا معلوم بنوشیم.

روزی که الج ٬بن ٬کلخن٬کنار٬مجک ٬سقزو ...از چنته هایمان رخت بر بستند تا شرکت های همچون داداش برادر٬تنقلاتمان را تامین کنند.

آری٬روزی که هل و میخک جای خود را به عطر و ادکلن چی چی و ...داد.

روزی که تورکی چورگ جای خود را به نان سنگک و لواش و ...داد.

روزی که دوشیدن شیر ننگ شد و ایستادن در صف شیر یارانه ای افتخار.

روزی که الاچیق چادرمان فرو ریخت تا دیوار خانه هایمان محل تبلیغ پوسترها شود.

روزی که با گفتن کلمه ی ok همه ی نگاه ها را میشه جلب کرد وحتی  والدین هم لغات اصیل فارسی را فراموش کرده اند.

روزی که لباس ترکی مایه ی ننگ شد و تیپ های  اسپورت و ...مهمان خانه هایمان شد.

و...

ان روز بود که سادگی و صداقت چون کبک و تیهوهای (دره خل)پر کشید و از میانمان رفت.

دل ساده برگرد و در ازای یک حبه کشک شور ٬به روزهای رفته بنگر که قند شهر دروغی بیش نبوده است.

 

                                                                      برای ایل

قسم به آزادی... قسم به ایل... قسم به روح آزرده ی مادرم... قسم به درد... قسم به کوه... قسم به دشت... قسم به ظلم... قسم به اشک
ای آزادی, قسم به نور
ای ایل, قسم به آزادی
ای مادرم, قسم به شرفت
تا ندانم آزاد نخواهم شد و تا آزاد نگردم قلبم آرام نخواهد شد. چرا که تا ندانیم, همیشه دربندیم, چرا که تا ندانم, همیشه در بندم.


امروز, درست امروز, دلم برای ایل تنگ شده است

دلم هوای یاغوش و غرش  بلوطها   کرده است, دلم هوای ایل کرده است... دلم هوای های های پدران در دل قشلاق... هوای مشک و یایوق کرده است.
دلم هوای ایل کرده است
امروز داشتم به سرزمین مادری, به ایل و به فرزندان صبور ایل, به رنج ها, به فریادها و به فریاد می اندیشیدم
امروز به ایل اندیشیدم و برای ایل گریستم

و اما ای ایل
بی آزادی عشق یعنی مرگ و مرگ یعنی عشق

دلم هوای ایل کرده است
هوای شبهای ایل
هوای باران
دلم هوای باران ایل کرده است
هوای توکه سیاه چادر ایل, هوای دود سوزان اجاق...  هوای مه مه قویونلار

دلم هوای ایل کرده است.

آزادی٫ رنج٫ فلسفه٫ محرومیت ......

آزاد باید شوی ای ایل
ای آزادی
ای انسان
ای انسان آزاد باید شوی

دلم هوای جای جای قشلاق پدرانم را  کرده است.

قشلاق ها.

ییلاق ها
دلم هوای کنار کرده است
هوای سقز
داغ چرگ ساج ایسنه
من از ماشین به تنگ آمده ام, و از دنیای ماشینی و انسانهای ماشینی به تنگ آمده ام, از شهر به تنگ آمده ام و دلم, دلم سرسختانه هوای ایل کرده است
من از پنجره ها... از رنگها... از دورویی... از دروغ... از بامها و پشت بامها به تنگ آمده ام
من از شهر به تنگ آمده ام
از دیواره و دروازه ها
از دادها و بیدادها

من از فلسفه به تنگ آمده ام
از واژه ها خسته ام
و زندگی بی فلسفه را دوست دارم
من دلم برای فلسفه ی زندگی ایلی تنگ شده است
دلم برای فلسفه ی ایل تنگ شده است
دلم برای بی فلسفه گی ی ایل تنگ شده است
دلم برای درخت بلوط و آواز سرمست کننده ی دخترکی که با حجب صدا, دزدکی پای درختی گلی یاروم  می خواند, تنگ شده است
دلم برای صداقت چشمان فرزندان ایل تنگ شده است
دلم برای معصومیت ایل تنگ شده است
دلم برای خودم تنگ شده است

به نظر می اید گم شده ام!

ای ایل, ای سرزمین مادری
ای داغلار.ای دشت خرسان.
فراموشت نخواهم کرد؛ چون در تو همه چیز را آموخته ام,
چون مکافات تو بر شانه هایم سنگینی می کند.

و ای فرزندان سرزمین مادری
دلم برای چشمان شما تنگ شده است.

به یاد ایل  باشید

ایل ماوای من است

در ایل مست کرده بودم؛ بسان انشتین وقتی که اتم را سروده بود،یا ادیسون که روشنی را هدیه داده بود... بسان خودم و دختر کی معصوم که آنطرف تر در باد می رقصید؛ ایل مستم کرده بود! ایل سرمستم کرده بود!

بهشت ارزانی خدا و تمام موجوداتی که در تب بهشت لوله شده اند... ایل سرزمین مادری من است و بهشت من...

ایل بهشت دل من است و هرگز عشوه ی چشمان دخترک معصوم را به نگاه عیاش هزار حوری بهشتی نخواهم فروخت!

همین دیروز از ایل برگشته ام؛ هنوز نگاهم رنگ علف دارد و شانه هایم بوی عشق به زادگاه را  می دهند

بله،دختر معصوم ترک! ایل، رقاصه خانه ی بی مرز برگ و باد است...

ایل زادگاه چشمانی است که هرگز چشمی را فریب نداده اند .

 

بله، دختر معصومه ی ترک! امروز من با یادگار پدر بزرگم، هراسی از سرمای پست مدرن ندارم و خدا را چه دیدی، شاید روزی دستم به   ...برسد و ایل را بر فراز ان ندا دهم.

به یاد ایل باشیم.

                                              مدرسه ایل

پاییز و مهرماه که یادمان می آید همیشه موها با شماره صفر زده یا به قولی(ریت) بودند.

 معلم سختگیر به نام آقای  کهزادی  داشتیم که فوق العاده قانونمند بود و خشک و با هیچ کس شوخی نداشت. صف صبحگاهی را حتی در هوای سرد با نظم خاصی برگزار می نمود و اگر هوا هم  بارانی بود بالاجبار در زیر چادر  مدرسه برگزار می کرد. دعای صبحگاهی را چنان بلند می خواندیم که به گوش دانش اموزان مدارسی که شاید  100 کیلومتر از ما فاصله داشتند می رسید و اگر مدرسه ای نزدیک ما نبود صدای صبحگاهی باید به گوش چوپانان و پدران در قشلاق ها می رسید. به نظرم تنها روزی که کمی اوضا خوب  بود روز جشن 22 بهمن بود. آخر هرهفته  قیچی به دست حاضر بود که موها و ناخن ها را اندازه گیری کند.نمی دانم که چرا فقط ظهر 5شنبه ها به یادمان می امد که باید ناخن ها را کوتاه کنیم.همه دست در دهان و با دندان هایمان ناخن ها را کوتاه می کردیم. دست در موها می برد. خواه کوتاه بود یا بلند یک نقشه جغرافیایی زیبا از ایران و جهان در موها می کشید و روانه خانه هایمان می نمود تا به جنگ ماشین های اصلاح  آهنی دستی قدیمی که هنوز که هنوز است بوی نفت آن را حس می کنم برویم.این کار معمولا توسط عمو عباس انجام می شد.(نمی دونم چرا در حین اصلاح ما باید قربانی پشت گردنی های عمو عباس هم می شدیم )عمو عباس که در سر تراشیدن فوق العاده بی رحم بود.   پس از التماس های فراوان توسط مادران ما، ما را روی جا قوطی های روغن نباتی های 18 کیلویی قدیمی که منبع اصلی شان شرکت تعاونی  بود می نشاند و طوری ماشین آهنی را در کله ما رفت و آمد می داد که از هر 5 تار مو حدود 4 تار آن از ریشه کنده می شد و درد زیادی را به ریشه مو وارد می نمود و لرزی در بدن می گذاشت. کله ما را طوری سفت می گرفت و این طرف آن طرف میچرخاند که ظاهرا دعوایی کهنه با ما داشت. در هنگام تراشیدن سر، فرد مورد نظرحق نطق کشیدن نداشت. از شرح جای قوطی های روغن نباتی که به عنوان صندلی استفاده می شدند و سیاه بودند و ناهموار(چل کلوپی) سخنی نمی گویم. موها که زده می شد عموما بدون شستشوی سر و با گردنی پر از مو به مدرسه باز می گشتیم.در بدو ورود به مدرسه کله های متفاوتی را مشاهده می کردیم. کله هایی که به خاطر خرابی ماشین های صورت تراشی و ناوارد بودن ارایشگر اغلب ناقص زده شده بودند و به قول معروف (بربر) بودند. این را اضافه کنم که واقعا چرا در حین اصلاح ما باید مورد کتک واقع می شدیم؟کله هایی هم که سالم بودند اثرات نقشه جغرافیایی آقای  معلم در آن همچنان مشاهده می شد و کله هایی هم که سالم بودند مورد طعنه اهالی روستا که عجب هندوانه رسیده ای(خوب اتیشمش قارپوزدر)قرار می گرفت. در بعضی مواقع جای زنگ ورزش،باید  جدول ضرب را حفظ می کردیم. با انتخاب معلمان اگر معلم اهل ایل  بود که هیچ و درصورتی که معلم به اهل ایل و منطقه نبود دردسرهای ما شروع می شد.معلمان غیر بومی یا در روستا ساکن می شدند یا در چادری در مدرسه سال تحصیلی را می گذراندند. مرغ های بی زبان که با زحمت فراوان تخم می گذاشتند اولین مقصد برای پذیرایی از معلم بود. تخم مرغ ها جمع می شدند  و در بقچه ای گذاشته شده وبه همراه قره پاتیل های مملو از شیر برای معلم که مورد احترام ترین فرد درایل  بود صبح به صبح توسط ما برده می شد.مرغ وخروس ها نیز در این بین در امان نبودند و ممکن بود قربانی دوم بعد از تخم مرغ ها باشند.شور و شوقمان در آن روزها آمدن ماشین تغذیه ای از نمایندگی قائمیه (چنارشاهیجان)بود. ماشین نیسان خاکی رنگ  که تغذیه ها با چادری دور آن پوشیده شده بود.چشم انتظاری به سر می آمد.بابت تغذیه نگرفتن در روزهای ابتدایی سال بیسکویت های تینای زیادی نصیبمان می شد.بیسکویت هایی که ممکن بود به جای آن کیک،نخودچی و خرما هم باشند. هرکسی که کارتن گیرش می آمد با عشق و علاقه خاصی تغذیه ها را در آن می ریخت و شوق می کرد و دیگران در گونی های دست ساز(از گونی های شرکت تعاونی) مادران ایل که به عنوان کیف مدرسه استفاده می شدند می ریختند. کیف هایی که از کتابهایی که با پلاستیک کود شیمیایی به دلیل محکم بودن جلد گرفته بودند مملو بودند.درطول  مسیر برگشت به خانه بعضا مورد سین جین پیرزن های روستا از جمله مشهدی ماه طلب و .. قرار می گرفتیم و ممکن بود به خاطر رودربایستی تعدادی از بیسکویت ها از دستمان برود، هر چند زیر لب نق  هایی را نثارشان می کردیم. بعضا برخی مواقع برای گیر نیفتادن در دام این مادران مهربان عمدا مسیر خود را تغییر می دادیم. زندگی می کردیم و شاد بودیم. پس از وقت مدرسه دانش آموزی جرات نداشت که چند کیلومتری معلم مورد نظرش بچرخد. چون اگر معلم دانش آموز را می دید ترسی که آن شب در دلش می افتاد از کتک خوردن و حرف زدنش بیشتر بود. امتحانات سه ثلثه بود و توسط چاپگر پیشرفته آقای  معلم سوالات امتحانی با کاربن های ابی  چاپ، برگزار و کارنامه ای دستی صادر می گردید..دانش آموزان آن زمان آن مدرسه با وجود محرومیت های فراوان به علت تلاش ها و جدیت معلمانشان در بین روستاهای همجوار و مدرسه های منطقه  از همه سرتر بودند.مسابقات سرود، قرآن و مسابقات علمی با نظم،شور،هیجان و آمادگی کامل دانش آموزان ایل  با حضور در قره کنار یا میلاتون برگزار می گردید. دوباره تایستان می آمد و ...براستی دهه شصتی ها  و آرزوهایشان کجا بودند ونسل جدید کجا....یادت بخیر مدرسه ابتدایی شهید طهمورث دستانی..................ادامه دارد

4 / 10 / 1392برچسب:, :: 13:8 :: نويسنده : سلیمان

اواخر پاییز است.خبر باران همه جا را فرا گرفته است.هنوز نسیم ارام پاییز احساس می شود.ولی هوا روبه سردی رفته است.پاییز هم بهار است ولی بهاری که غم و اندوه بال و پرش را ریخته است.طبیعت تمام شاخ و برگ خود را از دست داده است.

با تمام وجود٬برای جوانه زدن له له می زند.سنگ های رودخانه ها٬دوستی خود با اب را فراموش کرده اند.اب هم دلش برای تلاطم با سنگ ها تنگ شده است.

بد جوری دلش می خواد به سنگ های رودخانه سیلی بزند.

من نمیدونم گناه این سنگ ها چه بوده است؟تا الان که دست خورشید بالا سرش بوده٬بعدش هم که باید به سیلی های تند اب جواب پس بدهد.

همین روزاست که اسمان٬بغضش را ترکیده و کمی به حال طبیعت بگرید.

اخ که چه زیباست٬گریه طبیعت.!

صدای خش خش در ختان روز به روز ببشتر می شود.اگر از کنار درختان رد شوی٬همه جوره با تو سر گلایه را باز می کنند.از بالای درختان٬با حرکت سریع شاخه های خشک و از پایین با خش خش برگهای ریخته شده.

ولی اگر اسمان گریه ای بکند و ابها با سنگ ها سلامی کنند٬این برگ های ریزان چند وقتی اساسی با اب ها گلاویز می شوند٬و گلایه هاشون را به گوش اب ها می رسانند٬اینجاست که اسمان باید به کمک اب ها بیاد و گریه هاشو بیشتر کنه٬شاید این اب ها از شر برگ ها خلاصی یابند.

بالاخره روزی از این روزها بارانی می بارد و به شاخه های در غم نشسته ی درختان سلام می کند. دیگر طبیعت از خوشحالی در پوست خود نمی گنجد.شاخه های درختان در پی بادهای پس از باران به این سو و ان سو می دوند.

برای ایل من هم این روزها٬روزهای حیاتی و ارمانی است.افراد ایل من از امدن این باران بسیار خرسندند.باید پاییز یوردی را ترک کرده و چادرهای های خود را در قیش یوردی برپا  کنند.

شورچای که تقریبا از وسط ماهورمیلاتون  و قشلاق های بند نظر و بند اسد می گذرد و به سوی خلیج همیشه فارس در راه است٬این روزها خرامان تر از همیشه ٬در حالی که نگاه های خماراگینش را به سوی رودخانه های دوردست دوخته٬کف زنان سنگ های کف رودخانه را با خود می غلطاند و با خود بسوی مقصد نامعلومی می برد.

کم کم باید منتظر صدای دلبربای(قاق قاق )کبک ها که بر روی درخت :بن:در قله ی نسه تل نشسته است٬ بود..

اری٬صدای این کبک ها دل پیر و جوان را شوریده و با خود می برد.

با امدن فصل زمستان٬تقریبا سختی کار ایل من به اوج خود می رسد.ولی افراد ایل هیچ وقت کمر در برابر این سختی ها خم نکرده اند و این یکی از ویژگی های بارز ایل من است.صاحبان گله ها صبح خانه را ترک کرده و شب به خانه می ایند.در طول روز تمام اطراف و قشلاق پر از صدای هی هی چوپانان است.در طول روز حتما باید منتظر شنیدن صدای تفنگ در اطراف باشیم.صدای مه مه قویونلار تماما در طول روز به گوش می رسد که به یاد قوزوی خود در چیق ها سکوت طبیعت را می شکنند.

مادران و بچه ها در خانه باید از قوزولار و اغلاقلار محافظت کرده و شامی را تدارک ببینند تا پدر از کوه بیاید.اواخر روز٬که خورشید در حال نشستن است٬مادر و یا یکی از بچه ها باید به پیشواز پدر بروند٬که شاید امروز٬قویونی و یا گچی ای زاییده است و به پدر در حمل قوزو و یا اغلاق کمک کنند.

پدر هم حتما امروز شکاری داشته است(کبک ویا تیهو)او با دادن شکار به فرزندش٬باعث خوشحالی او می شود.

و...

زمستان با تمام سختی ها که برای ایل من بسیار زیباست ٬به اتمام می رسد و بهار با کوله باری از زیبایی ها از راه می رسد.

و ...

 

 

 

عشایر اصیل ترین مردمان این سرزمین هستند.که هنوز هم مانند سابق در حفظ سنت ها و سبک زندگی خود کوشا هستند . خیلی وقت ها که با خود خلوت می کنم ٬معتجب می شوم .ایا تا به حال به این فکر کردین اگه این زندگی و فرهنگ غنی در هر کشور دیگر به غیر از ایران بود٬با ان چه می ساختند.ایا شما میدونستید که عشایر یک سازمان خودرو و به خود متکی است؟من الان 25سال است که در ایلم.به جرات مینوسم که عشایر شامل هیچ خدمت دولتی نبوده؟دولت فقط و فقط غیر از پرداخت حقوق کارمندان امور عشایر هیچ حقی را برای عشایر تعریف نکرده است؟ایا نباید یک سازمان ایلیاتی برای بررسی مشکلات و امور عشایر پاشته باشیم؟وزرارت جهاد کشاورزی با این همه بودجه در تلاطم وارد کردن گندم به خود می پیچد؟گرچه کمک ها ی به عشایر مظلوم نشده ٬بلکه به دولت هم یارانه می دهیم. اگر این سنت ها و این فرهنک بکر٬از کوچ و ییلاق تا تهیه غذا و سبک زندگی و صنایع دستی در هر کشوری بود علاوه بر ایجاد جاذبه توریستی و شناخت این فرهنک و نوع زندگی به جهانیان .خود دولت هم در جهت پاسداشت و حفظ این سنت های معنوی از هیچ کوششی دریغ نمیکرد.از  جشنواره میمون ها در تایلند  خبر دارید.       که تایلندی ها با توجه به اهمیت میمون ها در صنعت گردشگری این کشور هر سال جشنواره ای برگزار میکنند که در ان از میمونها با انواع غذا ها پذیرایی می کنند. (زندگی ایل٬اسب ایل٬جشن های ایل٬و...همه و همه جای هزاران جشنواره در هر سال را دارد.)

 

 

مشکلات زنان ایل:

1-زنان عشایر به دلیل سختی کار که همپای مردان کار میکنند و علاوه بر ان وظیفه بچه داری و پخت غذا و تولیدات صنایع دستی و غیره .اکثرا به  طرز وحشتناکی شکسته و پیر میزنند .

 

مثلا زنی که فکر میکنی 50 ساله است حداکثر30-25 سال سن دارد

2- زنان ایل به شکل عجیبی درد ها را تحمل می کنند.

زن ایل اگر دچار شکستگی دست و یا پا شود٬تا جای ممکن خانواده را همیاری می کند و خیلی باید کار به جای سخت کشیده شود که به دکتر یا بیمارستان مراجعه کند.

3-زنان عشایر در سن پایین ازدواج میکنند و این مسئله هم از نظر سلامت جسمی تاثیر بدی بر سیستم بدنی آنها میگذارد .

4)برای زن های ایل داشتن 4و5و یا تعداد بیشتر بچه کار بسیار ساده ای است.ان هم بچه هایی که در هنگام تولد 2تا 3 برابر بچه های شهر وزن دارند.هوش فرزندان ایل اصلا به بچه های شهر قابل قیاس نیست.بچه های ایل از نعمت هوش خدادادی بسیار بالایی برخوردارند.

 

 و هزاران مشکل دیگر

 

 

ای افرادی که درد فرهنگ ایل را دارید و به خاطر تکه نانی سر خود را به پایین انداخته و لال شده اید.

پدر دلسوزم ٬محمد بهمن بیگی به تو و به من شجاعت اموخت.پس لال نشو٬حرف بزن.حقت را از خدا بگیر.می دونستی اگر مومن در برابر حق خود ساکت باشد٬کافری بیش نیست.

  ای کسی که دستی در قدرت و مسئولیت یا زبانی گویا برای گفتن داری ٬در جهت حفظ و پاسداشت فرهنگ این ایل و شناسایی آن به جهانیان کوشا باشید

 

 

 

        گل ای بهمن   گل ای قوزوم 

 

 

 

سالها پیش در یکی از کوچ های بهاری ایل از قشلاق به ییلاق ٬یکی ازطوایف ایل (گمان ها بر طایفه کشکولی می باشد)در نزدیکی های کوه بزان٬ماهور میلاتون(روستای بابامنیر)برای زمان کوتاهی اطراق می کنند.یکی از جوانان ایل به نام بهمن   با اسب خود به منظور گشت و گذر در طبیعت زیبا از محل اطراق فاصله می گیرد.بعد از کمی کشت و گذر از اسب  پیاده شده و قصد داشته با پاهای خود زیبایی طبیعت را احساس کند که ناگهان در چاهی فرو می افتد.و چون در برگشت بهمن به خانه تاخیر می افتد٫خانواده و اقوام در جستجوی بهمن به سوی کوهستان روانه می شوند.اما به غیر از اسب بهمن چیزی از او نمی یابند.چند روزی را در ان منطقه اطراق را ادامه داده ولی از بهمن چیزی یافت نمی شود.

چون از یا فتن بهمن ناامید می شوند٬تصمیم به ادامه ی کوچ و راه ییلاق را از پیش می گیرند و بهمن در ته چاه می ماند.خانواده ی وی در ییلاق برای او مراسم ختم گرفته وگمان بر ان داشته اند که بهمن طعمه ی گرگ شده است.(حیوانات وحشی)

مادر و خواهر بهمن برای او شعر می گفتند و این شعر هنوز هم در بین افراد ایل تازگی خود را دارد و مادران و پدران در مرگ عزیزانشان به زبان می اورند.

           او با قونه تازا یوردا

          من بهمن وردم قوردا

        قره چادر بش دیرگ له

      بهمن جانم شر ایرگ له

    کوه بزانینگ اویزه ٬بویزه

   قویون ملر گزر قوزه

کور اولایده سرونازونگ ایکه گزه

گلی بهمن ٫گلی قوزوم.

و ...

در بازگشت ایل به قشلاق٬در همان مکان اطراق کردند و به یاد بهمن شیون و زاری می کردن.و اسب بهمن مرتب به محل اطراق رفته و بر می گشت.با تکرار این کار توسط اسب بهمن ٬افراد طایفه به دنبال اسب راه افتادند تا که ببینند اسب به کجا می رود.متوجه رفتار مرموز اسب در کنار یک چاه شدند.بلافاصله افراد به تکاپو افتاده و متوجه شدند که فردی داخل چاه است.زمانی که بهمن داخل چاه افتاده بود٬چنان گل و گیاهی در اطراف چاه بوده است٬که انها متوجه چاه نشدند.یکی از افراد ایل به داخل چاه رفته وته چاه بهمن را  یافت وبه بیرون می اورد.دیگر از بهمن چیزی جز استخوان و پوست چروکیده ی روی ان چیزی باقی نمانده بود.موهایش ریخته و از تکلم افتاده و به سختی نفس می کشید.با نهایت شادی و خوشحالی بهمن را به خانه اورده و از او نگهداری کردند.بعد از انکه حال او بهتر شد و قادر به تکلم شده بود٬از انچه برایش اتفاق افتاد بود٬بازگو کرد.که تنها غذایش اب و گل بوده و قطعا خدای بهمن او را خیلی دوست داشته است.

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

من از طایفه ی کشکولی بزرگ٬تیره ی دیزجانی .ایلم و به دنبال ان طایفه ام را دوست دارم و به انها افتخار می کنم.قشقایی بوده ام٬قشقایی هستم و قشقایی خواهم ماند.تحصیلات ابتدایی را در چادر عشایری گذرانده و به دنبال ان راهنمایی را در شبانه روزی شهید بهشتی شیراز و دبیرستان را در شبانه روزی شهدای عشایر کازرون در رشته ریاضی به اتمام رساندم.مقطع کارشناسی را در دانشگاه ازاد استهبان در رشته عمران گذرانده و هم اکنون در دانشگاه تحصیلات تکمیلی کرمان٬مقطع کارشناسی ارشد در گرایش مهندسی اب مشغول به تحصیل میباشم.این وبلاگ را به همراه دوستم٬محمد نادری کله لو از طایفه شش بلوکی ساخته و امید هست که ...
نويسندگان


Alternative content